زندگینامه داستایوفسکی

زندگی‌نامه داستایوفسکی: سفری به دنیای رمان‌های ماندگار

فئودور داستایوفسکی (Fyodor Dostoevsky) نویسنده، داستان‌نویس، مقاله‌نویس و روزنامه‌نگار برجسته روسی بود. بسیاری از منتقدان ادبی او را یکی از بزرگ‌ترین رمان‌نویسان تاریخ ادبیات جهان می‌دانند، زیرا آثارش تأثیر شگرفی بر ادبیات و اندیشه داشته‌اند. نوشته‌های داستایوفسکی به بررسی شرایط انسانی در فضای پیچیده سیاسی، اجتماعی و معنوی روسیه قرن نوزدهم می‌پردازند و موضوعات فلسفی و دینی مختلفی را مطرح می‌کنند. از معروف‌ترین رمان‌های او می‌توان به جنایت و مکافات (1866)، ابله (1869)، شیاطین (1872)،  جوان خام  (1875) و  برادران کارامازوف (1880)  اشاره کرد. همچنین، رمان کوتاه او  یادداشت‌هایی از زیرزمین (1864)  یکی از نخستین آثار ادبیات اگزیستانسیالیستی به شمار می‌رود.

داستایوفسکی در سال 1821 در مسکو به دنیا آمد و از کودکی با ادبیات از طریق افسانه‌ها، حکایت‌ها و کتاب‌های نویسندگان روس و خارجی آشنا شد. مادرش در سال 1837، زمانی که او 15 سال داشت، درگذشت. در همان دوران، او مدرسه را ترک کرد و وارد مؤسسه مهندسی نظامی نیکلایف شد. پس از فارغ‌التحصیلی، به‌عنوان مهندس کار کرد و مدتی زندگی مرفهی داشت و از طریق ترجمه کتاب‌ها درآمد اضافی کسب می‌کرد. در دهه 1840 اولین رمانش با عنوان آدم‌های بیچاره را نوشت که باعث شد به محافل ادبی سنت پترزبورگ راه پیدا کند. با این حال، در سال 1849 به‌دلیل عضویت در گروه ادبی پتراشفسکی، که درباره کتاب‌های ممنوعه و انتقادی نسبت به نظام تزار بحث می‌کرد، دستگیر شد. داستایوفسکی ابتدا به اعدام محکوم شد، اما در لحظه آخر حکم او به تبعید و چهار سال کار در اردوگاه زندانیان سیبری تغییر یافت. پس از آن نیز شش سال خدمت اجباری نظامی در تبعید را گذراند.

در سال‌های بعد، داستایوفسکی به‌عنوان روزنامه‌نگار فعالیت کرد و چندین مجله منتشر و ویرایش کرد. همچنین مجموعه‌ای از نوشته‌های خود را با عنوان یادداشت‌های یک نویسنده منتشر کرد. او به سفر در اروپا پرداخت و در این دوره به قماربازی معتاد شد که مشکلات مالی زیادی برایش به وجود آورد. با وجود این سختی‌ها، او در نهایت به یکی از پرخواننده‌ترین و تحسین‌شده‌ترین نویسندگان روسی تبدیل شد.

آثار داستایوفسکی شامل 13 رمان، سه رمان کوتاه، 17 داستان کوتاه و نوشته‌های متعدد دیگر است. نوشته‌های او نه‌تنها در روسیه، بلکه در سراسر جهان خوانده شد و بر نویسندگان بسیاری از جمله الکساندر سولژنیتسین و آنتوان چخوف، و همچنین فیلسوفانی چون نیچه، آلبر کامو و ژان پل سارتر تأثیر گذاشت. او همچنین نقش مهمی در شکل‌گیری جریان‌های اگزیستانسیالیسم و فرویدیسم داشت. کتاب‌های او به بیش از 170 زبان ترجمه شده‌اند و الهام‌بخش بسیاری از فیلم‌ها بوده‌اند.

نسب و خانواده

پدر و مادر:

  • ماریا فئودورونا داستایوفسکایا
  • میخاییل آندریویچ داستایوفسکی

اجداد پدری داستایوفسکی از خانواده‌ای اشرافی و ارتدوکس روس بودند که ریشه‌های خود را به دانیلو ایرتیشچ بازمی‌گردانند. او در سال 1509 به‌دلیل خدماتش تحت نظر یک شاهزاده محلی، زمین‌هایی در منطقه پینسک (که برای قرن‌ها بخشی از همسود لهستان-لیتوانی بود و امروزه در بلاروس قرار دارد) دریافت کرد. نوادگان او نام “داستایوفسکی” را از روستایی به نام “داستویوو” برگرفتند.

اجداد مادری داستایوفسکی تاجران بودند و اجداد پدری، نسل‌های پیشین او کشیش بودند.

در سال 1809، میخاییل داستایوفسکی در سن 20 سالگی وارد آکادمی پزشکی-جراحی امپراتوری مسکو شد و سپس به‌عنوان پزشک نظامی در بیمارستان مسکو خدمت کرد. در سال 1819، او با ماریا نچایوا ازدواج کرد و سال بعد در بیمارستان ماریینسکی برای فقرا مشغول به کار شد. در سال 1828، زمانی که دو پسرش، میخاییل و فئودور، به ترتیب هشت و هفت ساله بودند، او به مقام مشاور کالجی ارتقا یافت. این ارتقا جایگاه اجتماعی او را به اشرافیت رساند و به او امکان داد تا یک املاک کوچک در داروویه، در نزدیکی مسکو، بخرد.

فرزندان:
علاوه بر فئودور و میخاییل، والدین داستایوفسکی شش فرزند دیگر داشتند: باربارا (1822–1892)، آندری (1825–1897)، لیوبوف (متولد و متوفی 1829)، ورا (1829–1896)، نیکولای (1831–1883) و الکساندرا  (1835–1889).


دوران کودکی (1821–1836)

فئودور داستایوفسکی در 11 نوامبر 1821 در مسکو به دنیا آمد. او دومین فرزند از خانواده بود و در خانه‌ای در محوطه بیمارستان ماریینسکی بزرگ شد؛ بیمارستانی که در محله‌ای فقیرنشین قرار داشت. او از کودکی با بیماران این بیمارستان، که از طبقات پایین جامعه روسیه بودند، در ارتباط بود.

داستایوفسکی از سنین پایین با ادبیات آشنا شد. از سه‌سالگی، پرستارش، آلنا فرولوونا، افسانه‌ها و داستان‌های حماسی را برای او روایت می‌کرد. در چهار سالگی، مادرش با استفاده از انجیل، خواندن و نوشتن را به او آموخت. والدین او او را با آثار نویسندگان روس مانند کارامزین، پوشکین و درژاوین، داستان‌های گوتیک آنا رادکلیف، آثار رمانتیک شیلر و گوته، و حماسه‌های هومر آشنا کردند.

برخی از تجربیات دوران کودکی او الهام‌بخش آثارش شدند. به‌عنوان مثال، حادثه‌ای که در آن یک دختر نه‌ساله توسط یک مرد مست مورد آزار قرار گرفت، تأثیری عمیق بر او گذاشت و این موضوع بعدها در رمان‌هایی مانند شیاطین، جنایت و مکافات و برادران کارامازوف بازتاب یافت.


دوران جوانی  (1836–1843)

در سال 1837، مادر داستایوفسکی بر اثر بیماری سل درگذشت. پس از آن، او و برادرش میخاییل مجبور شدند تحصیلات آکادمیک خود را رها کنند و وارد مؤسسه مهندسی نظامی نیکولایف در سن‌پترزبورگ شوند. داستایوفسکی به رشته‌های علمی و نظامی علاقه‌ای نداشت و بیشتر به معماری و نقاشی گرایش داشت.

در این دوره، اولین نشانه‌های صرع در داستایوفسکی ظاهر شد، به‌ویژه پس از شنیدن خبر مرگ پدرش در سال 1839. در سال‌های بعد، او تحصیلات خود را به پایان رساند و در سال 1843 به‌عنوان مهندس نظامی آغاز به کار کرد. نخستین اثر ادبی او، ترجمه‌ای از رمان اوژنی گرانده اثر اونوره دو بالزاک، در سال 1843 منتشر شد، اما موفقیت چندانی نداشت. این شکست‌ها باعث شد داستایوفسکی تصمیم بگیرد به نوشتن رمان بپردازد.

دوران حرفه‌ای

آغاز کار  (18441849)

داستایفسکی نخستین رمان خود، آدم‌های بیچاره را در مه ۱۸۴۵ به پایان رساند. دوستش دمیتری گریگوروویچ، که در آن زمان با او هم‌خانه بود، نسخه‌ای از دست‌نوشته را به شاعر نیکلای نکراسوف داد. نکراسوف نیز آن را به منتقد برجسته ادبی، ویساریون بلینسکی، نشان داد. بلینسکی این اثر را اولین “رمان اجتماعی” روسیه توصیف کرد. آدم‌های بیچاره در ۱۵ ژانویه ۱۸۴۶ در تقویم ادبی مجموعه سن‌پترزبورگ منتشر شد و موفقیت تجاری قابل توجهی کسب کرد.

داستایفسکی که احساس می‌کرد ادامه حرفه نظامی‌گری ممکن است به حرفه نوپای نویسندگی‌اش آسیب بزند، نامه‌ای نوشت و درخواست استعفا کرد. اندکی پس از آن، دومین رمان خود، همزاد، را نوشت که در ۳۰ ژانویه ۱۸۴۶ در مجله یادداشت‌های میهن منتشر شد. در همین زمان، داستایفسکی با نوشته‌های اندیشمندان فرانسوی نظیر فوریه، کابه، پرودون، و سن‌سیمون با سوسیالیسم آشنا شد. ارتباط او با بلینسکی دانش او را درباره فلسفه سوسیالیسم گسترش داد. اگرچه او جذب عدالت‌خواهی و منطق سوسیالیسم شد، اما باورهای دینی ارتدوکس روسی او با بی‌خدایی، سودگرایی، و ماده‌گرایی علمی بلینسکی همخوانی نداشت، و همین امر موجب تنش‌های فزاینده میان آنها شد که در نهایت به جدایی او از بلینسکی و همفکرانش انجامید.

پس از دریافت بازخوردهای منفی درباره همزاد، از جمله نقدی تند از بلینسکی، وضعیت سلامت داستایفسکی رو به وخامت گذاشت و حملات صرع او افزایش یافت. با این حال، او به نوشتن ادامه داد و از ۱۸۴۶ تا ۱۸۴۸ چندین داستان کوتاه منتشر کرد، از جمله آقای پروخارچین، بانوی خانه، قلب ضعیف، و شب‌های سفید. استقبال سرد از این آثار، همراه با مشکلات مالی و حملات بلینسکی، موجب پریشانی او شد. این مشکلات با پیوستن او به گروهی سوسیالیستی به نام محفل بکِتوف، که از او حمایت می‌کردند، تا حدی کاهش یافت.

در سال ۱۸۴۹، داستایفسکی نگارش رمان نتوچکا نزوانووا را آغاز کرد، اما به دلیل تبعید ناتمام ماند و تنها طرحی از این اثر باقی ماند.


تبعید به سیبری (۱۸۴۹۱۸۵۴)

اعضای محفل پتراشفسکی، که داستایفسکی نیز در آن شرکت داشت، به وزارت کشور گزارش شدند. او به خواندن آثار ممنوعه بلینسکی و توزیع آنها متهم شد. داستایفسکی به همراه دیگر اعضای گروه در ۲۳ آوریل ۱۸۴۹ بازداشت شد و به قلعه پیتر و پاول، محل نگهداری خطرناک‌ترین زندانیان، منتقل شد. پس از چندین ماه بازجویی، آنها به اعدام محکوم شدند. اما درست پیش از اجرای حکم، با فرمان تزار نیکلای اول، حکم اعدام به تبعید و کار اجباری در سیبری تبدیل شد.

داستایفسکی چهار سال را در اردوگاه کار اجباری اومسک گذراند، جایی که شرایط سخت آن بعدها الهام‌بخش کتاب یادداشت‌هایی از خانه مردگان شد. او در این دوران تنها اجازه داشت کتاب مقدس بخواند. شرایط سخت زندان و بیماری‌های مختلف، از جمله بواسیر و تب‌های مداوم، او را به شدت تحلیل برد. با این حال، او احترام بسیاری از زندانیان را به دست آورد.


آزادی از زندان و ازدواج اول (۱۸۵۴۱۸۶۶)

پس از آزادی در فوریه ۱۸۵۴، داستایفسکی به خدمت نظامی در ارتش سیبری فرستاده شد. او در این دوران به مطالعه آثار فلسفی مشغول شد و با بارون الکساندر ورانگل، که شاهد اعدام نافرجام او بود، دوستی عمیقی برقرار کرد.

داستایفسکی در ۱۸۵۷ با ماریا ایسایوا ازدواج کرد، اما زندگی زناشویی آنها به دلیل اختلافات شخصیتی و مشکلات مالی دشوار بود. در ۱۸۵۹، او به دلیل مشکلات جسمی از خدمت نظامی معاف شد و اجازه یافت به سن‌پترزبورگ بازگردد.

در این دوران، او چندین اثر از جمله یادداشت‌هایی از خانه مردگان، اهانت‌دیدگان و خوارشدگان، و رویای عمو را منتشر کرد. باوجود موفقیت ادبی، مشکلات مالی و قماربازی او شرایط سختی را برایش رقم زد. در این سال‌ها، او سفرهایی به اروپا داشت که دیدگاه‌های انتقادی او نسبت به مدرنیته و سرمایه‌داری را تقویت کرد.

ازدواج دوم و ماه‌عسل (۱۸۶۶۱۸۷۱)

دو قسمت اول رمان جنایت و مکافات در ژانویه و فوریه ۱۸۶۶ در مجله پیام‌آور روسی منتشر شد و دست‌کم ۵۰۰ مشترک جدید برای این مجله جذب کرد.

داستایفسکی در اواسط سپتامبر به سن‌پترزبورگ بازگشت و به ویراستار خود، فئودور استلوفسکی، قول داد رمان کوتاه قمارباز را که موضوع آن اعتیاد به قمار بود، تا ماه نوامبر تکمیل کند، هرچند که هنوز نگارش آن را آغاز نکرده بود. یکی از دوستان او، الکساندر میلیوکوف، پیشنهاد کرد که برای سرعت بخشیدن به کار، یک منشی استخدام کند. داستایفسکی با پاول اولخین، یک استنوگراف از سن‌پترزبورگ تماس گرفت که شاگرد خود، آنا گریگوریونا اسنیتکینا، ۲۰ ساله را معرفی کرد. آنا با استفاده از مهارت‌های خود در تندنویسی، به داستایفسکی کمک کرد که قمارباز را در عرض ۲۶ روز و در تاریخ ۳۰ اکتبر به پایان برساند.

آنا بعدها داستایفسکی را این‌گونه توصیف کرد: «قد متوسط داشت و همیشه تلاش می‌کرد صاف بایستد. موهایش به رنگ قهوه‌ای روشن مایل به قرمز بود و از روغن مو استفاده می‌کرد و با دقت شانه می‌کرد. چشمانش متفاوت بودند: یکی قهوه‌ای تیره و دیگری به دلیل آسیبی که دیده بود، مردمک بسیار بزرگی داشت که رنگ آن مشخص نبود. این ویژگی عجیب به او حالتی اسرارآمیز می‌داد. چهره‌اش رنگ‌پریده و بیمارگونه به نظر می‌رسید.»

در ۱۵ فوریه ۱۸۶۷، داستایفسکی و اسنیتکینا در کلیسای تثلیث سن‌پترزبورگ ازدواج کردند. درآمد ۷۰۰۰ روبلی حاصل از جنایت و مکافات برای پرداخت بدهی‌هایشان کافی نبود و آنا مجبور شد وسایل ارزشمند خود را بفروشد. در ۱۴ آوریل ۱۸۶۷، با پول حاصل از فروش این وسایل، ماه‌عسل خود را در آلمان آغاز کردند. آن‌ها ابتدا در برلین اقامت کردند و از گالری مشهور درسدن دیدن کردند. سپس به فرانکفورت، دارمشتات، هایدلبرگ و کارلسروهه سفر کردند. پنج هفته در بادن-بادن ماندند، جایی که داستایفسکی با تورگنیف مشاجره کرد و باز هم مقدار زیادی پول در قمارخانه از دست داد. در نهایت، همسرش مجبور شد لباس زیر خود را به گرو بگذارد.

این زوج سپس به ژنو رفتند، جایی که در سپتامبر ۱۸۶۷ داستایفسکی نگارش رمان ابله را آغاز کرد. پس از یک دوره طولانی برنامه‌ریزی، که به ندرت شباهتی به نسخه نهایی داشت، او توانست در ۲۳ روز اول ۱۰۰ صفحه از کتاب را بنویسد و انتشار آن از ژانویه ۱۸۶۸ در پیام‌آور روسی آغاز شد.

فرزند اول و سفرهای بیشتر

اولین فرزند آن‌ها، سوفیا، در بادن-بادن باردار و در ۵ مارس ۱۸۶۸ در ژنو به دنیا آمد. اما تنها سه ماه بعد، به دلیل ابتلا به ذات‌الریه درگذشت. آنا به یاد می‌آورد که داستایفسکی «مانند زنی در ناامیدی گریه می‌کرد.» سوفیا در گورستان پادشاهان در ژنو دفن شد، اما قبر او بعدها حذف شد و در سال ۱۹۸۶ جامعه بین‌المللی داستایفسکی یک پلاک یادبود اهدا کرد.

این خانواده سپس به شهرهای وی‌وه، میلان و فلورانس نقل مکان کردند. در فلورانس، داستایفسکی رمان ابله را در ژانویه ۱۸۶۹ به پایان رساند. دختر دوم آن‌ها، لیوبوف، در ۲۶ سپتامبر ۱۸۶۹ در درسدن به دنیا آمد. در آوریل ۱۸۷۱، داستایفسکی آخرین بار به قمارخانه‌ای در ویسبادن رفت. آنا ادعا کرد که او پس از تولد دختر دومشان، قمار را کنار گذاشت، اما این موضوع همچنان محل بحث است.

پایان ماه‌عسل طولانی

در سال ۱۸۷۱، پس از شنیدن خبر قتل یکی از اعضای گروه انقلابی انتقام مردم، داستایفسکی نگارش رمان شیاطین را آغاز کرد. این خانواده در ۸ ژوئیه به سن‌پترزبورگ بازگشتند و ماه‌عسلی که قرار بود سه ماه طول بکشد، در نهایت بیش از چهار سال به طول انجامید.

بازگشت به روسیه (۱۸۷۱۱۸۷۵)

در ژوئیه ۱۸۷۱، داستایفسکی و خانواده‌اش که با مشکلات مالی مواجه بودند، مجبور به فروش باقی‌مانده اموال خود شدند. در ۱۶ ژوئیه پسرشان، فئودور، متولد شد و آن‌ها به آپارتمانی نزدیک مؤسسه فناوری نقل مکان کردند. تلاش برای فروش خانه اجاره‌ای در پسکی به دلیل مشکلات با مستأجر، سود چندانی نداشت و بدهی‌ها ادامه یافت. آنا پیشنهاد کرد با فروش حق تألیف آثار شوهرش و مذاکره با طلبکاران، بدهی‌ها را به‌صورت اقساطی بپردازند.

داستایفسکی در این دوران روابط دوستانه خود با نویسندگانی چون مایکوف و استراخوف را احیا کرد و با شخصیت‌هایی نظیر کنستانتین پوبدنستسف که بر گرایش‌های محافظه‌کارانه او تأثیر گذاشت، آشنا شد. خانواده در سال ۱۸۷۲ چند ماهی را در استارایا روسا، شهری با آب‌معدنی، گذراندند. در این میان، مرگ خواهر آنا و بیماری او، کار داستایفسکی را به تأخیر انداخت.

در سپتامبر ۱۸۷۲ به سن‌پترزبورگ بازگشتند. داستایفسکی رمان شیاطین را در نوامبر همان سال تکمیل کرد و در ژانویه ۱۸۷۳ منتشر شد. آن‌ها شرکتی انتشاراتی تأسیس کردند و شیاطین حدود ۳۰۰۰ نسخه فروش رفت. داستایفسکی طرح مجله‌ای با نام یادداشت‌های یک نویسنده را پیشنهاد داد، اما به دلیل کمبود منابع، آن را در مجله شهروند منتشر کرد.

در مارس ۱۸۷۴، به دلیل فشار کار و مشکلات اداری، همکاری با شهروند را قطع کرد. وی پیشنهاد انتشار رمانی جدید را به مجلات داد، اما پذیرفته نشد. او سرانجام یادداشت‌های یک نویسنده را با دستمزدی بهتر در مجله یادداشت‌های وطن منتشر کرد.

با وخامت سلامتی‌اش، پزشکان پیشنهاد درمان در خارج از روسیه را دادند. در تابستان ۱۸۷۴، در شهر امس، به نگارش رمان جوان خام پرداخت. در آگوست ۱۸۷۵ پسرش، الکسی، در استارایا روسا به دنیا آمد و خانواده به سن‌پترزبورگ بازگشتند. رمان جوان خام در پایان سال ۱۸۷۵ تکمیل شد که رابطه پدر و پسر را، موضوعی که بعدها در آثار او تکرار شد، بررسی می‌کند.

سال‌های پایانی (۱۸۷۶۱۸۸۱)

در اوایل سال ۱۸۷۶، داستایفسکی به نگارش یادداشت‌های یک نویسنده ادامه داد که شامل مقاله‌ها و داستان‌های کوتاه در موضوعات اجتماعی، دینی، سیاسی و اخلاقی بود. این مجموعه بیش از دو برابر آثار قبلی او فروش داشت و داستایفسکی نامه‌های بیشتری از خوانندگان دریافت کرد. در همان سال، با کمک برادر آنا، خانواده خانه‌ای تابستانی در استارایا روسا خریدند. داستایفسکی که دوباره دچار تنگی نفس شده بود، برای سومین بار به امس رفت. پزشکان به او توصیه کردند در آب‌وهوای سالم‌تری زندگی کند. بازگشت به روسیه، دیداری با تزار الکساندر دوم برای ارائه یادداشت‌ها داشت که باعث افزایش شهرت و ارتباطات اجتماعی او شد.

در سال ۱۸۷۷، وضعیت سلامت داستایفسکی بدتر شد و دچار چند حمله صرعی شد. در همین سال، در مراسم خاکسپاری نیکراسوف سخنرانی کرد و به عضویت افتخاری آکادمی علوم روسیه درآمد. پس از مرگ پسرش آلیوشا در مه ۱۸۷۸، خانواده به آپارتمانی نقل مکان کردند که داستایفسکی اولین آثار خود را در آن نوشته بود. در تابستان ۱۸۷۹، او برای آخرین بار به امس رفت و تشخیص داده شد که به آمفیزم ریوی مبتلاست.

در ۳ فوریه ۱۸۸۰، به عنوان نایب‌رئیس انجمن خیرخواهی اسلاوی انتخاب شد و در مراسم رونمایی از یادبود پوشکین در مسکو سخنرانی کرد. سخنرانی او با استقبال شدید حضار مواجه شد و حتی تورگنیف، رقیب قدیمی‌اش، او را در آغوش گرفت. هرچند برخی منتقدان، مانند الکساندر گرادوفسکی و کنستانتین لئونتیف، او را به ایده‌آلیزه کردن “مردم” متهم کردند، که این انتقادات سلامت او را بیشتر به خطر انداخت.

درگذشت داستایوفسکی

در ۶ فوریه ۱۸۸۱ (۲۵ ژانویه به تقویم قدیم)، در حالی که پلیس مخفی تزار به دنبال اعضای گروه تروریستی اراده مردم بود، آپارتمان یکی از همسایگان داستایفسکی را جستجو کرد. روز بعد، داستایفسکی دچار خونریزی ریوی شد. آنا این رویداد را به جستجوی پلیس مرتبط ندانست و علت را خم شدن او برای برداشتن جاقلمی عنوان کرد. پس از دو خونریزی دیگر، پزشکان وضعیت او را وخیم اعلام کردند.

در لحظات پایانی، او درخواست کرد که داستان پسر گمشده از انجیل برای فرزندانش خوانده شود، که نمادی از توبه، بخشش و پیام نهایی زندگی و آثار او بود. از جمله آخرین سخنانش، نقل‌قولی از انجیل متی بود: “اجازه بده اکنون چنین باشد…” و با جمله “مرا متوقف نکنید!” به پایان رساند. او همچنین به همسرش گفت: “به یاد داشته باش، آنیا، من همیشه تو را با عشقی عمیق دوست داشتم و حتی در فکر نیز به تو خیانت نکرده‌ام.”

داستایفسکی طبق رسوم روسی، روی میزی قرار داده شد و در قبرستان تیخوین، نزدیک شاعران محبوبش نیکلای کارامزین و واسیلی ژوکوفسکی، به خاک سپرده شد. تعداد دقیق شرکت‌کنندگان در مراسم خاکسپاری مشخص نیست، اما گزارش‌ها حاکی از حضور بین ۴۰,۰۰۰ تا ۱۰۰,۰۰۰ نفر است. بر سنگ قبر او جمله‌ای از انجیل نوشته شده است:

به‌راستی، به‌راستی به شما می‌گویم، اگر دانه‌ای از گندم به زمین نیفتد و نمیرد، تنها می‌ماند؛ اما اگر بمیرد، میوه‌ای فراوان خواهد آورد.”

دیدگاه‌های سیاسی داستایفسکی

داستایفسکی در جوانی تحت تأثیر کتاب تاریخ دولت روسیه نوشته نیکلای کارامزین قرار گرفت که محافظه‌کاری و استقلال روسیه را ستایش می‌کرد؛ ایده‌هایی که او در سال‌های بعدی زندگی پذیرفت. پیش از دستگیری در سال ۱۸۴۹، او جمهوری‌خواهی در روسیه را “مضحک‌ترین ایده” می‌دانست. در نوشته‌های سال ۱۸۸۱، او اتحاد بین تزار و مردم را ستود و تزار را تجسم قدرتی مشترک و یکپارچه معرفی کرد.

اگرچه داستایفسکی منتقد نظام ارباب‌رعیتی بود، اما نسبت به تصویب قانون اساسی بدبین بود و آن را مغایر تاریخ روسیه می‌دید. او به جای قانون اساسی، بر تغییرات اجتماعی مانند حذف نظام فئودالی و کاهش شکاف طبقاتی تأکید داشت. آرمان او روسیه‌ای مسیحی بود که در آن مسائل اجتماعی با عمل به تعالیم مسیحیت حل شوند.

او دموکراسی و الیگارشی را نامطلوب می‌دانست و باور داشت که احزاب سیاسی به اختلافات اجتماعی دامن می‌زنند. در دهه ۱۸۶۰، به جنبش پوچون‌نیشچستو گرایش پیدا کرد که مشابه اسلاوفیلیسم بود و فرهنگ اروپا و جنبش‌هایی مانند نیهیلیسم و ماتریالیسم را رد می‌کرد.

در مقاله‌ای ناتمام به نام “سوسیالیسم و مسیحیت”، داستایفسکی تمدن معاصر را در حال انحطاط دانست و خواستار احیای مسیحیت سنتی شد. او معتقد بود بحران‌های غرب ناشی از کاهش اصول دینی و اخلاقی است.

او سه جریان بزرگ زمان خود را این‌گونه توصیف کرد: کاتولیسیسم، پروتستانتیسم و ارتدوکس روسی. داستایفسکی کاتولیسیسم را ضد مسیحی و هم‌پیمان سوسیالیسم دانست، پروتستانتیسم را متناقض و در حال زوال قلمداد کرد و ارتدوکس روسی را شکل ایده‌آل مسیحیت معرفی کرد.

مواضع سیاسی داستایفسکی پیچیده بود. او به‌عنوان یک مسیحی، سوسیالیسم بی‌خدا را رد می‌کرد؛ به‌عنوان یک سنت‌گرا، تخریب نهادها را نمی‌پذیرفت؛ و به‌عنوان یک صلح‌طلب، با خشونت مخالف بود. او از مالکیت خصوصی و حقوق کسب‌وکار حمایت می‌کرد و با بسیاری از انتقادات سوسیالیست‌های آرمان‌گرای زمان خود به بازار آزاد مخالف بود.

در جنگ روسیه و عثمانی (۱۸۷۷–۱۸۷۸)، داستایفسکی جنگ را برای رهایی بالکان و احیای امپراتوری بیزانس ضروری می‌دانست و خواستار نابودی امپراتوری عثمانی بود.

دیدگاه‌های قومی داستایفسکی

شخصیت‌های آثار داستایفسکی، از جمله یهودیان، گاهی با کلیشه‌های منفی توصیف شده‌اند. در نامه‌ای به آرکادی کوونر در سال ۱۸۷۷، که داستایفسکی را به یهودستیزی متهم کرده بود، او پاسخ داد:

“من هرگز دشمن یهودیان نبوده‌ام و نیستم. اما همان‌طور که می‌گویید، موجودیت ۴۰ قرنی آن‌ها نشان‌دهنده سرزندگی استثنایی این قوم است که در طول تاریخ، گاه به شکل دولت در دولت ظاهر شده است … آیا ممکن نیست که این مسئله، حتی به‌صورت جزئی، موجب تضاد با جمعیت بومی، از جمله قوم روس شود؟”

او همچنین نسبت به لهستانی‌ها دیدگاه‌های منفی داشت و آن‌ها را در آثارش به شکلی منفی به تصویر کشیده و نظرات شخصی ناخوشایندی نسبت به آن‌ها داشت.

داستایفسکی به ایدئولوژی پان‌اسلاویسم باور داشت که تحت تأثیر اشغال شرق اروپا توسط عثمانی شکل گرفته بود. در سال ۱۸۷۶، جمعیت‌های اسلاو در جنوب شرقی صربستان امروزی و منطقه بلغارستان علیه حکمرانی عثمانی شورش کردند، اما این شورش سرکوب شد و حدود ۱۲ هزار نفر کشته شدند. در یادداشت‌هایش، داستایفسکی غربی‌ها و مخالفان جنبش پان‌اسلاویسم را به شدت نکوهش کرد. این ایدئولوژی او تا حدی بر پایه ترویج میراث مشترک مسیحیت ارتدوکس بود که به عقیده او هم‌زمان عامل وحدت و آزادی‌بخشی بود.

باورهای مذهبی داستایفسکی

داستایفسکی، مسیحی ارتدوکس، در خانواده‌ای مذهبی بزرگ شد و از کودکی با انجیل آشنا بود. او تحت تأثیر ترجمه روسی کتابی آلمانی به نام یکصد و چهار داستان مقدس از عهد عتیق و جدید برای کودکان قرار گرفت و در مراسم‌های مذهبی مانند نیایش‌های یکشنبه و زیارت‌های سالانه شرکت می‌کرد. از خاطرات ارزشمند کودکی‌اش، خواندن دعاها در حضور مهمانان و تلاوت بخش‌هایی از کتاب ایوب بود.

در آکادمی نظامی، داستایفسکی به مسیحیت عمیقی پایبند بود و آثار دینی مانند ساعات نیایش را مطالعه می‌کرد که بر عشق مسیحی و کاربرد اجتماعی آن تأکید داشت. این دیدگاه‌ها بعدها باعث علاقه او به سوسیالیسم مسیحی شد. او تحت تأثیر نویسندگانی چون هافمن، بالزاک و گوته، نظام اعتقادی خاص خود را شکل داد که شباهت‌هایی با فرقه‌گرایی روسی داشت.

پس از دستگیری و زندان، داستایفسکی به شدت بر شخصیت مسیح و انجیل تمرکز کرد. او در نامه‌ای نوشت که با وجود شک و تردیدهایش، مسیح را حتی بر حقیقت ترجیح می‌دهد. در سیبری، با نگاه به ستارگان ایمان خود را تقویت کرد و با وجود اکراه نسبت به کشیش‌ها، درباره مسیح با شور و شوق سخن می‌گفت.

دیدارهای او از اروپا و گفتگو با متفکرانی مانند هرزن و استراخوف او را با جنبش پُچوِن‌نیچستوو آشنا کرد. این جنبش معتقد بود که کلیسای کاتولیک، اصول مادی‌گرایی و فردگرایی را از رم باستان به ارث برده و این تفکر را به پروتستانتیسم و در نهایت به سوسیالیسم بی‌خدایی منتقل کرده است.

میراث داستایوفسکی

بازخورد و تأثیر
داستایفسکی به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین و تأثیرگذارترین رمان‌نویسان دوران طلایی ادبیات روسیه شناخته می‌شود. نویسندگانی چون لئو تولستوی، آلبرت اینشتین، زیگموند فروید، فردریش نیچه، ارنست همینگوی و جیمز جویس آثار او را ستوده‌اند. از دیدگاه نظریه‌پردازان مانند میخائیل باختین، نوآوری‌های داستایفسکی در استفاده از چندصدایی، گامی مهم در توسعه رمان بود.

او الهام‌بخش جنبش‌هایی مانند سوررئالیسم، اگزیستانسیالیسم و جریان بیت بوده و تأثیر گسترده‌ای بر نویسندگان مدرنیسم و پسامدرنیسم داشته است. همچنین، رمان‌ها و زندگی او موضوع آثار ادبی و هنری متعددی شده‌اند، مانند رمان استاد پترزبورگ نوشته‌ی جی. ام. کوتسی و اورسانکیرثنام پل اثر نویسنده هندی، پرومبداوام سریدهارن.

افتخارات
در طول قرن بیستم و پس از آن، نام و آثار داستایفسکی در قالب‌های مختلفی گرامی داشته شده‌اند. موزه داستایفسکی در سال ۱۹۷۱ افتتاح شد، و یک سیاره کوچک و دهانه‌ای بر روی عطارد به نام او نام‌گذاری شدند. ایستگاه‌های مترو در مسکو و سنت پترزبورگ به نام او ساخته شدند. همچنین، در سال ۲۰۲۱، قزاقستان دویستمین سالگرد تولد او را جشن گرفت.

انتقادات
با وجود شهرت گسترده، آثار داستایفسکی همیشه بازخورد مثبتی دریافت نکرده‌اند. منتقدانی چون ولادیمیر ناباکوف و ایوان بونین، سبک او را روان‌شناختی و فلسفی اما فاقد ساختار هنری کافی توصیف کرده‌اند. ناباکوف معتقد بود که شخصیت‌های او رشد نمی‌کنند و طرح‌های داستانی او گاه بیش از حد پیچیده و غیرواقعی هستند.

شهرت و ترجمه‌ها
کتاب‌های داستایفسکی به بیش از ۱۷۰ زبان ترجمه شده‌اند. ترجمه‌های اولیه انگلیسی توسط کانستنس گارنت نقش مهمی در شناساندن او در جهان غرب داشتند. آثار او همچنین بارها برای نمایشنامه‌ها، فیلم‌ها و اپراها اقتباس شده‌اند. با این حال، داستایفسکی معتقد بود که انتقال داستان‌هایش به رسانه‌های دیگر تنها باید بر بخشی خاص متمرکز شود، زیرا هر هنر شکل خاص خود را برای بیان ایده‌ها دارد.

پس از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، برخی آثار او سانسور شدند، اما فلسفه او همچنان الهام‌بخش روشنفکران و حتی سیاست‌مداران مانند استالین بوده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

منوی سایت