روی یکی از نیمکَتهایی که بلال فروشهای توچال میگذارند نشسته و چشم به راه آماده شدن بلال خود بودم، که دو نفر گفتوگوکنان کنارم نشستند؛ یکی به دیگری گفت:
-ببین علی! به گمان من مردم هر سخن درستی را از هر کس که باشد میپذیرند.
-گاهی اینگونه است؛ اما بیشتر بستهگی دارد که چه کسی چه چیزی بگوید.
-بزرگانمان هم بارها سفارش کردهاند که به خود سخن نگاه کنیم و کاری نداشته باشیم که چه کسی میگوید.
-بیژن جان! گفتم که این که بزرگان ما چه گفتهاند یا این که چه کاری درست یا نادرست است، با این که مردم چه میکنند فرق میکند.
-مگر «بزرگان» الگوهای مردم نیستند؟
-علی گفت: استنلی میلگرام در دانشگاه و جاهای دیگر، آزمایشهای گوناگونی انجام داد تا بداند که چه چیز مردم را به فرمانبری از کسی میکشاند. او فراخوانی داد و از کسانی که آمدند خواست نقش آموزگاری را بازی کند که میخواهد به کسی واژههایی را آموزش بدهد؛ سپس آن واژهها را از دانش آموز بپرسد و اگر نتوانست درست پاسخ بدهد با یک دستگاه، شوک برقی به او بدهد. روی دستگاه ۳۰ کلید با درجهبندی از ۱۵ تا ۴۵۰ ولت با اختلاف ولتاژ ۱۵ ولت به طور افقی قرار گرفتهاند. در عین حال در زیر درجات از شوک ملایم تا خطر -شوک قوی ـ نوشته شده است. (ص19)
من یکباره و ناخواسته گفتم: که چه آزمایش سخت و دردآوری!
هر دو به من نگاه کردند و بیژن گفت: بله به گمان من هم خیلی سخت و دردآور است.
علی از ما پرسید: به گمان شما کسی با او همکاری کرد؟
بیژن گفت: نه. شاید برخی از مردم با او همکاری کرده باشند اما بیگمان بیشتر مردم از خواستهی او سرپیچی کردند.
من گفتم: من گمان میکنم خیلیها با او همکاری کردند.
هر دو پرسیدند: چرا؟
گفتم: چون من نیز سالها دبیر آموزش پرورش بودم و بارها پیش آمده بود که دانش آموزان را به دلیل درس نخواندنشان سخت گوشمالی میدادم.
بیژن که بسیار شگفتزده شده بود پرسید: راستی؟ چرا؟
گفتم: خواهم گفت؛ اما نخست بگذار بدانیم آزمایش میلگرام به کجا کشید.
علی گفت: گرچه در نگاه نخست این آزمایش به آن دردآوری بود که شما گفتید و این دوستمان شاید بارها تجربه کرده باشند؛ اما دو چیز در این آزمایش آن گونه نبود که از بیرون دیده میشد؛ یکی این که دانشآموز، یکی از همکاران میلگرام بود، اما آزمایششوندهها نمیدانستند، دوم این که فرایند شوک الکتریکی ساختگی بود و با آن دستگاه هیچ شوکی داده نمیشد، اما کسی که نقش دانشآموز را بازی میکرد باید وانمود میکرد که درد میکشد، و آزمایششوندهگان این را نیز نمیدانستند. شگفتآور اینکه آزمایش میلگرام نشان داد «که چهقدر یک فرد معمولی در اجرای دستورات پیش میرود؟»
در واقع نتیجهی آزمایش هم تعجببرانگیز است و هم ترسناک. به رغم این واقعیت که بسیاری از اشخاصِ موردِ آزمایش، دچار فشار روانی شدند و به رغم اعتراضات بسیار به آزمایشگر، نسبت بیشتری از آنها تا آخرین میزان شوک صفحهی مولد شوک پیش رفتند.(ص 21)
من چیزی برای گفتن نداشتم اما بیژن پرسید: میلگرام دانست که چرا آنها چنین کار دردآوری را انجام دادند؟
علی به من گفت: به گمان تو چرا آنها به چنین کاری تن دادند؟
به سختی گفتم: انجام وظیفه!
علی گفت: بله و این که جاها، لباسها و پایگاهها به گونهای اند که دیگران را آمادهی فرمانبری از خویش میکنند و این همان چیزی است که میلگرام آن را اطاعت از آتوریته نام نهاد. بسیاری از اشخاصِ موردِ آزمایش میخواستند از فرامین آزمایشگر اطاعت کنند، بدون توجه به این که چهقدر شخصی که به او شوک داده میشد، التماس میکرد و بدون توجه به این که چهقدر شوک دردناک بهنظر میرسید و بدون توجه به این که چهقدر قربانی التماس میکرد که آزادش کنند. (ص21)
او ادامه داد: یکی دیگر از رهآوردهای آزمایش میلگرام این واقعیت قابل توجه است که اکثر اشخاص مورد آزمایش، قربانی را به خاطر نتیجهی عملی که در معرض آن قرار گرفته بود بیارزش میدانستند! و تفسیرهایی چون: «آن قدر احمق و بیشعور بود که مستحق شوک بود» عادی بود! در حقیقت آنها بعد از انجام یک عمل علیه قربانی، او را را فردی بیارزش تلقی میکردند تا مجازات او، نتیجهی ضروری اعمال و شخصیت او بوده باشد.(ص26)
در این هنگام بلال هرسهمان را آوردند و سرگرم خوردن شدیم که دوباره بیژن از من پرسید: نگفتی که تو چرا چنین کاری را میکردی؟
گفتم: من هم بر این گمان بودم چون شغلم آموزش است و در برابرش پول میگیریم باید وظیفه ی خودم راخیلی خوب انجام دهم و اگر کسی در برابرش کوتاهی کرد باید گوشمالی داده شود.
علی پرسید: پس چرا گفتی دردآور است؟
گفتم: به گمان شما دردآور نیست که بدانی که چیزی را که تو انجام وظیفه مینامی از دیدگاهی دیگر، فرمانبری، شکنجه و آزار دیگران است؟ و این که آیا چون تو پول میگیری یا گمان میکنی کارَت درست است این حق را به تو میدهد که دیگران را شکنجه بدهی؟ سپس رو به علی پرسیدم: میشود یک بار دیگر نام کتاب را بگویی؟
گفت:اطاعت از آتوریته، نوشتهی استنلی میلگرام که مهران پاینده و عباس خداقلی ترجمه و نشر اختران آن را چاپ کرده است. این کتاب، نه تنها گامبهگام، آزمایش و یافتههای میلگرام را نشان میدهد، بلکه بر این گمان است که اطاعت یکی از عناصر بنیادین ساختار زندگی اجتماعی است. بعضی سیستمهای اتوریته، لازمهی هر نوع زندگی اجتماعیاند. فقط انسانی که در تنهایی منزل گزیده، مجبور نیست با سرپیچی یا کرنش به فرامین دیگران واکنش نشان دهد.(ص 17)
هنگامی که رفتند بلالشان را حساب کنند، بیژن به فروشنده گفت: کاش این جا یک کیسهزباله میگذاشتی و خودت و دیگران، آشغالها را در آن میریختند.
اما فروشنده خودش را به نشنیدن زد و سرگرم کارش شد.
من هنوز نشسته بودم که مردی با لباس فرم آمد و با تندی گفت: چرا آشغال بلالها را پخش و پَلا کردهای؟ چرا جمع نمیکنی؟
مرد با صدای بلند گفت: چشم.
کارش را رها کرد، جارو و خاکانداز را برداشت و … .
حمید بیگدلی – 21/1/1403